×
اطلاعات بیشتر باشه، مرسی برای ارائه بهترین تجربه کاربری به شما، ما از کوکی ها استفاده میکنیم

gegli

in negahbane sokot

tanhaei

× vojodam tanha yek; harf; ast va ,,zistanam,, tanha ;goftane; haman yek harf.
×

آدرس وبلاگ من

shabesiah.goohardasht.com

آدرس صفحه گوهردشت من

goohardasht.com/setareh shab

?????? ???? ?????? ???? ???? ?????? ??? ??? ????? ??????

اخرین نوشته ی گابریل گارسیا مارکز

 
ApproveApproveApprove
 

و اینهم آخرین نوشته
ی گابریل گارسیا مارکز


اگر خداوند برای لحظه ای فراموش می کرد که من عروسکی کهنه ام و قطعه کوچکی زندگی به من ارزانی می‌داشت، شاید همه آنچه را که به ذهنم می رسید را بیان نمی‌‌داشتم، بلکه به همه چیزهائی که بیان می‌کردم فکر می کردم.

اعتبار همه چیز در نظر من، نه در ارزش آنها که در معنای نهفته آنهاست. کمتر می‌خوابیدم و دیوانه‌وار رویا می دیدم، چرا که می‌دانستم هر دقیقه‌ای که چشمهایمان را بر هم می‌گذاریم٬ شصت ثانیه نور را از کف می‌دهیم، شصت ثانیه روشنایی.

هنگامی که دیگران می‌ایستند٬ من قدم برمی‌داشتم و هنگامی که دیگران می‌خوابیدند بیدار می ماندم. هنگامی که دیگران لب به سخن می‌گشودند٬ گوش فرا می‌دادم و بعد هم از خوردن یک بستنی شکلاتی چه حظّی که نمی بردم.

اگر خداوند ذره‌ای زندگی به من عطا می‌کرد٬ جامه‌ای ساده به تن می کردم. نخست به خورشید خیره می شدم و کالبدم و سپس روحم را عریان می‌ساختم.

خداوندا٬ اگر دل در سینه ام همچنان می تپید تمامی تنفرم را بر تکه یخی می‌نگاشتم و سپس طلوع خورشیدت را انتظار می کشیدم. روی ستارگان با رویاهای "وان گوگ" وار ٬ شعر "بندیتی"(شاعر معاصر اروگوئه ای) را نقاشی می کردم و با صدای دلنشین "سرات" (خواننده ای معروف اهل اسپانیا) ترانه عاشقانه‌ای به ماه پیشکش می‌کردم. با اشکهایم گلهای سرخ را آبیاری می کردم تا زخم خارهایشان و بوسه گلبرگ ها‌یشان در اعماق جانم ریشه زند.

خداوندا٬ اگر تکه‌ای زندگی می‌داشتم٬ نمی‌گذاشتم حتی یک روز از آن سپری شود بی‌آنکه به مردمانی که دوستشان دارم٬ نگویم که "عاشقتان هستم" آن گونه که به همه مردان و زنان می‌باوراندم که قلبم در اسارت (یا سیطره) محبت آنهاست.

اگر خداوند فقط و فقط تکه‌ای زندگی در دستان من میگذارد٬ در سایه ‌سار عشق می‌آرمیدم. به انسانها نشان می دادم که در اشتباهند که گمان کنند وقتی پیر شدند دیگر نمی توانند دلدادگی کنند و عاشق باشند.

آه خدایا! آنها نمی دانند زمانی پیر خواهند شد که دیگر نتوانند عاشق شوند. به هر کودکی دو بال هدیه می دادم٬ رهایشان می کردم تا خود بال گشودن و پرواز را بیاموزند. به پیران می‌آموزاندم که مرگ نه با سالخوردگی که با نسیان از راه می‌رسد.

آه انسانها، از شما چه بسیار چیزها که آموخته‌ام. من یاد گرفته‌ام که همه می‌خواهند در قله کوه زندگی کنند٬ بی آنکه به خوشبختی آرمیده در کف دست خود نگاهی انداخته باشند. چه نیک آموخته‌ام که وقتی نوزاد برای نخستین بار مشت کوچکش را به دور انگشت زمخت پدر میفشارد او را برای همیشه به دام خود انداخته است.

دریافته ام که یک انسان تنها زمانی حق دارد به انسانی دیگر از بالا به پائین چشم بدوزد که ناگزیر است او را یاری رساند تا روی پای خود بایستد.

من از شما بسی چیزها آموخته ام و اما چه حاصل٬ که وقتی اینها را در چمدانم می‌گذارم که در بستر مرگ خواهم بود ...

مرگ خیلی آسان میتواند الآن بسراغ من بیاید، من تا میتوانم با مرگ مبارزه می کنم � مهم نیست، مهم آن است که زندگی و یا مرگ من چه تاثیری در زندگی دیگران داشته باشد.Approve

 
Ying YangApprove
 
 
 
 
 
 
 
 
سه شنبه 12 بهمن 1389 - 1:56:20 AM

ورود مرا به خاطر بسپار
عضویت در گوهردشت
رمز عبورم را فراموش کردم

آخرین مطالب


حقايق جالب از زندگي


اگر تازه ازدواج كرده ايد از اين خطاها نكنيد


روز جهاني بزرگداشت كوروش كبير7ابان


اين داستان تكان دهنده واقعي است عشق و تاريخ مصرف


دختر خانوم هاي دم بخت بايد بدانند


حكايت


یاداوری


برداشت آزاد


8پدیده علمی تخیلی که به حقیقت پیوسته اند


رتبه های اول ایران در دنیا


نمایش سایر مطالب قبلی
آمار وبلاگ

265206 بازدید

14 بازدید امروز

94 بازدید دیروز

370 بازدید یک هفته گذشته

Powered by Gegli Social Network (Gohardasht.com)

آخرين وبلاگهاي بروز شده

Rss Feed

Advertisements